چهره زن در شعر انقلاب (قسمت دوم)

نويسنده: محبوبه زارعى



فصل سوم: زن و اندوه

در طول تاريخ ظلمهاى فاحش و فجيعى در حق زن شده است. چه بسيار زنانى كه در پاى خدايان سنگى قربانى شدند، چه بسيار دخترانى كه بدن نازكشان زير خاك جاهليت پوسيد، چه بسيار زنانى كه با شوى مرده خويش در خاك مدفون شدند، چه بسيار زنان شوى از دست داده‏اى كه اندوه تنهايى و بار سنگين حفظ زندگى را بر دوش كشيده‏اند و جز صبر و سكوت از آنان برنيامده است. صبر و سكوتى كه چهره‏اى مقدس و اهورايى به خود گرفته است. غلامحسين عمرانى از سكوت و شكيبايى زن چنين حكايت مى‏كند:
بانوى رود
بانوى باغ
بانوى برجهاى اساطيرى
وقتى كه از كرانه دريا
برمى‏آيى
خاموشى تو را
برساحل شكيب آواز مى‏دهم
بانوى چشمه‏سار درخشان كوهها. (58)
و محمدعلى محمدى چنين مى‏گويد:
من از رسوم كهن مى‏گويم
كه گيسوان زنان را
به خون چهره ناخن كشيده مى‏آغشت
و گيسوان به خون رنگينتر
نشان حرمت ايام پاكبازى بود
من از رسوم كهن مى‏گويم
كه پا به پاى شما مى‏آيند و مثل انسان پا بر غبار مى‏سايند
من از دوام رسالتها
و از اصالت انسانهاى مرد مى‏گويم. (59)
عزيزى مى‏گويد: چقدر از حجم اندوه تو مى‏ترسم
چقدر از شط گيسوى پريشانت
و مثل بره‏اى از شانه كوه تو مى‏ترسم. (60)
و باز محمدى:
در ملتقاى آتش و طوفان، سكوت و صبر
من ايستاده‏ام
تا با نگاه خود
پژواك ناله‏هاى زنان باشم
يا آه كودكان
آيينه‏اى براى جهان باشم. (61)
ميرشكاك نيز مى‏گويد:
پاهاى من پر از پرنده و طفل است
و سينه‏ام
پر از صداى دختران جوانمرگ. (62)
زن نمادى از عشق و زندگى است كه بيشترين نصيب او از اين دو، شيون و اندوه است. گويى زن و شيون همزاد هم بوده‏اند.
سودابه امينى از سوگوارى خود مى‏گويد:
شب در طنين گيسوان سوگوارم تا سحر رقصيد
پروانه‏اى تاريك
پيشانى داغ مرا بوسيد
ديدم زنى
با بافه‏هاى گيسوان مرده‏اش در چنگ
پيچيده در خون خدا و شيون و فرياد
سمت تو مى‏آيد
با كودكان گمشده درباد
سوگ سياوشان
ميعاد ماه است و زن و شيون. (63)
امين پور نيز از شيون مادر مى‏گويد:
امشب در خانه‏هاى خاكى خاك آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مى‏خشكد
در زير خاك گل شده مى‏بينم:
زن روى چرخ كوچك خياطى
خاموش مانده است
بايد گلوى مادر خود را
از بانگ رود، رود بسوزانيم. (64)
مصطفى عليپور نيز از زنان اندوهگين چنين مى‏گويد:
كوچه‏ها
در تصرف چهلچراغهايى است كه دنباله خورشيدند
و گورستانها در تملك خواهرانى كه برادرى را از گورهاى تازه آموخته‏اند
مادران برسجاده مى‏ميرند
و پدران تشنه تقسيم دريا و پرنده‏اند. (65)
عبدالجبار كاكايى زبان حال مادر شهيد و گفتگوى او را با قاب عكس فرزندش چنين تصوير مى‏كند:
به شوق خلوتى دگر كه روبه‏راه كرده‏اى
تمام هستى مرا شكنجه‏گاه كرده‏اى
محله‏مان به يمن رفتن تو رو سپيد شد
لباس اهل خانه را ولى سياه كرده‏اى
چه بارها كه گفته‏ام به‏قاب عكس كهنه‏ات
دل مرا شكسته‏اى، ببين گناه كرده‏اى
چه بارها كه از غمت‏به شكوه لب گشوده‏ام
و نا اميد گفته‏ام كه اشتباه كرده‏اى
ولى تو باز بى‏صدا درون قاب عكس خود
فقط سكوت كرده‏اى فقط نگاه كرده‏اى (66)
سلمان هراتى ظلم رفته برمادران را كه ميراث گذشته است اينگونه واگويه مى‏كند:
من نبودم مادرم يتيم شد
من نبودم
درختان، به شكوفه نشستند
. . .
ارباب صبحانه‏اى لذيد از انجير خورد
مادرم گفت:اى كاش گرگها مرا مى‏بردند
اى كاش گرگها مرا مى‏خوردند
من نبودم
مادرم يتيم شد
هيمه‏هاى نيم سوخته
كله چال
را از آتش مى‏انباشتند
و ارباب كاهنى بود كه با هيمه‏هاى نيم سوخته
به تاديب مردم برمى‏خاست
. . .
مادرم غذاى خاكستر مى‏خورد
و بچه‏هاى خاكستر به دنيا آورد
براى رفوى پيراهنهاى پاره ما
دوبيتى و اشك كافى بود
سوزن كه بر دستش مى‏رفت
نه بر جگرم مى‏رفت
كى مى‏توانستم گريه كنم
آيا آسمان بر زمين آمده است
ما كه چيزى احساس نمى‏كنيم
بالش من سنگين بود از اشكهاى من
با گوشه زمخت لحافم
اشكهايم را مى‏ستردم
بر دامن مادرم اگر گندم مى‏پاشيديم سبز مى‏شد
از بس گريسته بودم
آسمان تنها دوست مادرم بود
مادرم ساده و سبز مثل "ولگان "بود
من شعرهاى ناسروده مادرم را مى‏گويم
من با "اميرگته يا" خوابيدم
من با "اميرگته يا" شير خوردم
من با "اميرگته يا" گريه كردم
من نبودم
من شاعر نبودم
مادرم يتيم شد. (67)
زن در عرصه اجتماع ساده و صبور همپاى مردش مى‏كوشد و مى‏خروشد تا چرخ روزگار همچنان بچرخد و از حركت‏باز نايستد:
ميرشكاك اين حكايت را چنين مى‏گويد:
بر ميان بسته تيغ، بيد و بلوط
پا به پاى برهنه پامردان
سنگ در دامن زنان شكنج
داس در دست دختران غرور (68)
كاكايى از زن ايلياتى مى‏گويد:
اينك‏اى مظلوم بى‏سامان ايل
اى زن پيوسته در حال رحيل
اى پلنگ آيين چشم آهو سلام
لاله دامان دالاهو سلام (69)
و عبدالملكيان:
يك روز زنم گاو را و مرا هى مى‏كرد
و ديگر روز من گاو و زنم را هى مى‏كردم
سى سال است كه من و زنم يك سهم داشته‏ايم و گاومان يك سهم
سى سال است كه با عرقريزان من و زنم
شيارها و كرتها را آبيارى مى‏كند
سى سال است كه با دستهاى ترك‏دار من و زنم
در خاك ريشه مى‏دواند. (70)
فصل چهارم: زن و مادرى
مادر، در ادبيات كهن ما جايگاه خاصى دارد. براى بيان رنج و اندوهى كه بر دوش بشريت و شاعر معاصر نيز است، از رنج و اندوه مادر وا گويه كرده است. در اشعار حماسى از حماسه مادر و در شعر سياسى از قربانى شدن او و يا شوى و فرزندانش سخن گفته است. گاه از مادران اسطوره‏اى تاريخ براى بيان مقاصد خود سودجسته است و گاه برخى عناصر عالم را به مادر تشبيه كرده و در استعاره را از وجود مادر پرورده است.
احمد عزيزى:
چون گل كودكى بازتر شد
مادرم از وجودم خبر شد (71)
غلامحسين عمرانى:
به احترام پدر يا به ياد مادرمان
به نام خانه و ديوار و در سلام كنيم (72)
عبدالجبار كاكايى:
تا مادرم نام مرا زاييد
عاشقترين، عاشقترين بودم (73)
سامان هراتى:
شايد تو شقايقى باشى
كه در دفتر فرداى مادر مى‏درخشى (74)
فصل پنجم: زنان مذهبى
زنان بزرگ تاريخ، هميشه در ادبيات فارسى حضور داشته‏اند. اما شعر انقلاب كه شعرى متعهد و شيعى است از بانوان بزرگ دين، به خصوص از شخصيتهاى مبارك زنان بزرگ شيعه، بهره جسته است.

1- فاطمه زهرا (س):

از فاطمه راكعى:
در باور زمانه نگنجد خيال تو
آرى حقيقتى به حقيقت فسانه‏اى
"زهرا"ى پاك‏اى غم زيباى دلنشين
تو خواندنى‏ترين غزل عاشقانه‏اى (75)
احمد عزيزى:
تو شاه جهان پور پيغمبرى
ز طاها و طوبى و از كوثرى
شها جز تو اين در و گوهر كه راست
به شاهان چومرضيه مادر كه راست (76)
سهيل:
شگفتا با حضور مادر تو
به هنگام وداع آخر تو
نزد آتش به جان آسمانها
نواى آب، آب از خنجر تو (77)
ساعد باقرى:
مگو غرق خون حسين است صحرا
از اين داغ‏اى واى،اى واى زهرا (78)
جلال محمدى:
پيش!اى خيبر گشايان خبير
با كليد رمز يا زهرايتان (79)
سلمان هراتى:
مادر با احتياط
از كنار آيينه مى‏گذرد
به مزرعه مى‏رود
و صريح مى‏گويد: "توكل بر خدا"
قربان درد دلت‏يا فاطمه زهرا. (80)

2- زينب كبرى (س)

شعر انقلاب بويژه، شعر دهه اول به جهت همزمانى و همسويى با جنگ، از بين زنان برتر عالم، زينب (س) را برگزيده است. و شاعران بيشترين سروده‏هاى حماسى خود رانثار او كرده‏اند.
عزيزالله زيادى:
دستهاتان خوشه چين تاكهاى شعله باد
كين زن گريان به ناقه، يادگار حيدر است (81)
احمد عزيزى:
بر اين شام غريبان تا شب افتاد
به روى هر سرى، صد زينب افتاد (82)
حسن حسينى:
با زمزمه سرود يا رب رفتند
چون تير شهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت‏خون حسين
با نام شكوهمند زينب رفتند (83)
سهيل محمودى:
چو آوردند يا رب آب و آتش
به روز خيمه و لب آب و آتش
ز اشك كودكان و داغ زينب
به هم پيوسته امشب آب و آتش (84)
عليرضا قزوه:
او يك شب خواب خيمه‏هاى امام حسين را ديد
خواب زينب را
خواب رقيه را
و فردايش مرا به آقا سپرد و روانه كرد (85)
حسين اسرافيلى:
زان فتنه خونين كه به بار آمده بود
خورشيد"ولا" بر سردار آمده بود
با پاى برهنه، دشتها را زينب
دنبال حسين، سايه‏وار آمده بود (86)
سلمان هراتى:
با ما بگو
زينب كجا گريست؟
زينب كجا به خاك فشانيد
بذر صبر؟
بر ماسه‏هاى تواى گردباد مرگ
وقت درنگ ناقه دلتنگى
زينب چه مى‏نوشت؟ (87)
بازهم سلمان هراتى:
با زمزمه بلند توحيد آمد
بالاى سرشهيد جاويد آمد
از زخم عميق خويش سرزد زينب
چون صاعقه در غيبت‏خورشيد آمد (88)
محمدعلى محمدى:
كربلا بود و گردباد بلا
آتش افشان فتنه بر صحرا
داغ در داغ سينه زينب
سرخ در سرخ پيكر شهدا (89)
و بالاخره حسن حسينى كه شعر مذهبى را در شعر نو با گنجشك و جبرئيل به اوج رسانيد: پلك صبورى مى‏گشايى
و چشم حماسه‏ها
روشن مى‏شود
كدام سرانگشت پنهانى
زخمه به تار صوتى تو مى‏زند
كه آهنگ خشم صبورت عيش مغروران را
منغص مى‏كند مى‏دانيم
تو نايب آن حنجره مشبكى
كه به تاراج زوبين رفت
و دلت
مهمانسراى داغهاى رشيد است
اى زن
قرآن بخوان
تا مردانگى بماند
قرآن بخوان
و تجويد تازه را
به تاريخ بياموز
و ما را به روايت پانزدهم معرفى كن
قرآن بخوان
تاريخ زن
آبرو مى‏گيرد
وقتى پلك صبورى مى‏گشايى
و نام حماسى‏ات
برپيشانى دو جبهه نورانى مى‏درخشد:
زينب! (90)

3- مريم (س) :

جلوه خارق عادت مادرى مريم، سرتاسر دوره‏هاى ادبيات ايران زمين را به شوق آورده است و شعر معاصر نيز با نگاهى نو به مادرى مريم مى‏نگرد.
احمد عزيزى:
به قصر مشيت همه قيصريم
مسيحيم و از مريم مادريم (91)
باز عزيزى:
ما مسيح چمنزار نوريم
مريم بيشه‏هاى شعوريم (92)
عباس باقرى:
او كز ملاط آب و آتش ارغوان بيخت
وز آستين مريمى، عيسى برانگيخت (93)
حسين اسرافيلى:
در من عشقى است
چون شور طور در موسى
به عصمت طفلان و طهارت مريم
ابديت در وجود من جارى است. (94)

4- هاجر:

هاجر را مى‏شود هجرت، غربت و محبت نام نهاد. زنى كه همسايه خداست.
عزيز الله زيادى:
آنك غريو كوس تاتاران
در عرصه الله اكبر بود
چشم خديجه خون، ابوطلب
خونين دلش چون فرش معبر بود
هاجر كنار حجر اسماعيل
در لجه‏اى از خون شناور بود (95)
على معلم:
آنك بر آمد هاجر اسماعيل با او
بر بوقبيس استاده جبرائيل با او (96)
باز معلم:
اى نطق مرغان مهاجر فهم كرده
اسرار ابراهيم و هاجر فهم كرده (97)

5- نرگس:

احمد عزيزى:
اى نرگس مخمور ببين در صف گلها
مهدى به نماز آمده با آن قد و قامت (98)
باز هم عزيزى سروده است:
با نور طفل نرگس در نيمه‏هاى شعبان
شكر خدا كه برخاست ظلمت زمحفل ما
احمد زشوق مهدى امشب به كوى نرگس
انگشترى نهادند در دست‏سائل ما (99)

6- آمنه:

احمد عزيزى درباره آمنه و فرزندى كه در حراى سينه دارد سخن مى‏گويد:
بيااى آمنه‏اى مادر نور
بدوش اين مژده از پستان تنبور
تو نورى در دل آيينه دارى
تو طفلى در حراى سينه دارى
تو اكنون دامنت ثقل زمين است
تو طفلت از شبانان امين است
بيااى آمنه‏اى مادر روح
بگير اين آخرين نيلوفر روح
از اين ساعت‏حياتى در دل توست
از اين پس كائناتى در دل توست
از اين پس دامنت امن حريم است
مخسب‏اى آمنه اين گل يتيم است (100)
البته چهره زنان بزرگ ديگرى چون فاطمه بنت اسد، خديجه، سميه، سارا و. . . در لابلاى واژه‏هاى شعر انقلاب به نمايش گذاشته شده كه از ذكر نمونه خوددارى مى‏نماييم.

منابع و مآخذ:

58. عمرانى، غلامحسين، دلتنگيهاى غروب، ص‏77
59. محمدى، محمدعلى، من از رسوم كهن مى‏گويم 60. عزيزى، احمد، باران پروانه، ص‏8
61. محمدى، محمدعلى، ما آن شقايقيم، ص‏130
62. ميرشكاك، يوسفعلى، از زبان يك ياغى، ص‏86
63. امينى، سودابه، زمهرير، ص‏58
64. امينى‏پور، قيصر، تنفس صبح 65. على‏پور، مصطفى، از گلوى كوچك رود، ص‏35
66. كاكايى، عبدالجبار، سالهاى تاكنون 67. هراتى، سلمان، از آسمان سبز، ص‏104تا108
68. ميرشكاك، يوسفعلى، ماه و كتان، ص‏134
69. كاكايى، عبدالجبار، سالهاى تاكنون، ص‏64
70. عبدالملكيان، محمدرضا، ريشه در ابر، ص‏38-39
71. عزيزى، احمد، باران پروانه، ص‏33
72. عمرانى، غلامحسين، غزل، خاك، خاطره، ص‏87
73. كاكايى، عبدالجبار، سالهاى تاكنون، ص‏23
74. هراتى، سلمان، درى به خانه خورشيد، ص‏25
75. راكعى، فاطمه، شعر سوختن، ص‏49
76. عزيزى، احمد ، غزالستان 77. ثابت محمودى، سهيل، دريا در غدير، ص‏97
78. باقرى، ساعد، نجواى جنون، ص‏48
79. محمدى، جلال، ارمغان آفتاب، ص‏14
80. هراتى، سلمان، درى به خانه خورشيد، ص‏26
81. زيادى، عزيز الله، خون فرات 82. عزيزى، احمد، خوابنامه و باغ تناسخ، ص‏12
83. حسينى، حسن، همصدا با حلق اسماعيل 84. ثابت محمودى، سهيل، دريا در غدير، ص‏67
85. قزوه، عليرضا، از نخلستان تا خيابان، ص‏35
86. اسرافيلى، حسين، رباعى امروز، ص‏96
87. هراتى، سلمان، درى به خانه خورشيد، ص‏64
88. هراتى، سلمان، از آسمان سبز، ص‏160
89. محمدى، محمدعلى، ما آن شقايقيم، ص‏31
90. حسينى، حسن، گنجشك و جبرئيل، ص‏65 تا 67
91. عزيزى، احمد ، خوابنامه و باغ تناسخ، ص‏140
92. عزيزى، احمد ، باران پروانه، ص‏22
93. باقرى، عباس ، ايوب در باد، ص‏12
94. اسرافيلى، حسين، تولد در ميدان، ص‏113
95. زيادى، عزيز الله، مشق نور، ص‏270
96. معلم، على، رجعت‏سرخ ستاره، ص‏108
97. همان، ص‏113
98. عزيزى، احمد، غزالستان
99. همان
100. عزيزى، احمد، خوابنامه و باغ تناسخ

منبع:پایگاه اطلاع رسانی امام خمینی(رحمت الله علیه)